گنجینه محبت

زندگی با عشق «باقی» است...

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

صمیمانه با امام


💫سلام امام زمان
 
🌺آقاجان ممنونم که دلم را به یادتان آرام می کنی.
 
🍀ممنونم که با تمام بدیها، نقص ها و کمبودهایم مرا به حضورتان می پذیری.
ممنونم که در این دنیای بی کسی همدم و مونسم هستی.
 
🌸آقاجان رهایم نکن که محتاج نگاه و دعایتان هستم.
 
#صمیمانه_با_امام
#مناجات_با_امام_زمان ارواحناله الفداء
#ماهی_قرمز
 
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
موافقین ۰ مخالفین ۰

غدیر هویت شیعه

👈به خدا توبه دارد، خجالت دارد، یه بی سر و پا کتاب می نویسد بنام «امیرالمومنین مروان»!!!
یه بی غیرت دیگر می نویسه «امیرالمومنین یزید» و...
اونوقت من و تو می گیم «امام»علی!!!!!

📛 آیه الله جواد تبریزی روی منبر گریه می کرد و می گفت: ( اینقدر نگید «امام علی»
سنی ها به حجت الاسلام میگن «امام»!
مگر رسول الله در غدیر دستور نداد از این به بعد به علی(علیه السلام) بگید امیرالمومنین؟

❓پس چرا در ۳۰ - ۴۰سال گذشته عادت کردید بگید «امام علی»؟

❓آیا «آقای عالم» کم مظلوم بوده که در بین شیعیان، مظلومیت تازه ای پیدا کرده؟

❌ من بعد از شنیدن این سخنان با تعجب دست به تحقیق زدم اون زمان این نرم افزار و...نبود، ولی با کمال تعجب دیدم در کل آثار محدث قمی ( م. ۱۳۱۹ ش. ) یک جا کلمه «امام علی» نیست، در آثار علامه امینی (م. ۱۳۴۹ ش.) نیست، در کتب دیگر هم نیست؛ مگر کتب اهل سنت! بله در آثار علامه عسکری زیاده چون مخاطب او اهل سنت بودند

جهت خوشنودی دل آقا امام زمان علیه السلام این متن را ترویج کنید تاجبران مافات شود!😔🙏

نشر این مطلب صدقه جاریه برای دنیا واخرت نشر دهنده محسوب میشود

#امام_زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه
#غدیر
#عید_غدیر
@abadan426
__________
@Dehkade_mosbat

موافقین ۰ مخالفین ۰

سلام پدر مهربانم

السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللّٰهِ فِی أَرْضِهِ
 
سلام تنها امید روزگار✨
 
جان و جوانیم
خلاصه می شود در یک کلام؛
فدای نام زیبایت ای مهربان پدر!❤️
 
تمام خواسته‌ام
در این دنیا
دیدن روز ظهور شماست
 
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
موافقین ۰ مخالفین ۰

هدیه مادر

✍️ هدیه مادر
 
🌸هر وقت توی زندگی کم می‌آورم ، دیدن چهره فاطمه دلم را آرام و شاد می‌کند. در دل خدا را شکر می‌کنم بابت داشتن چنین دوستی.
 
☘️چادر بحرینی ام که هدیه مادر است در آغوش می‌گیرم و بو می‌کنم. بویِ مادر را می‌دهد. لبخند مادر را با پوشیدن آن تصور می‌کنم. همزمان لب های گوشتی‌ام کش می‌آورند.
خیال مادرِ گیتی، در خلسه شیرینی مرا فرو می‌برد. چشمانم را می‌بندم و خودم را در بغل پُر عطرش می‌بینم. خیالش که اینچنین شیرین باشد، پس واقعی آن چه لذّتی دارد. دستهایم را به طرف آسمان می‌گشایم و آرزویش را می‌کنم.
 
🌺از دهانم وااااایِ بلندی برای دیر شدنم برمی‌خیزد. همسرم نگاهش به ساعت روی دیوار، گوشه پذیرایی قفل می‌شود از حرکاتم به وجد می‌آید. مثل همیشه در را به رویم باز می‌کند. شبیه دختر بچه‌ها پله ها را دوتا یکی می‌کنم. صدای همسرم را می‌شنوم  آهسته جوری که همسایه‌ها نشنوند، می‌گوید: زینب زشت است شاید کسی ببیند.
به عقب برمی گردم و چشمکی نثارش می‌کنم. خنده‌اش می‌گیرد استغفراللهی می‌گوید و برایم بوسه پرت می‌کند.
با چشمهایش مرا بدرقه می‌کند. آخرین نگاهش را در آخرین پیچ طبقه مان گم می‌کنم.
 
☘️بوی یاس پیچیده در حیاط مجتمع مان بینی ام را قلقلک می‌دهد.
به روزی فکر می‌کنم که رابطه من و علی خوب نبود. سر هر موضوع کوچکی دعوا و درگیری داشتیم. یک روز دل زدم به دریا و شکایت کردم از زندگی. اسم علی را که شنید حرف را عوض کرد تا ادامه ندهم. نمی‌خواست بیشتر از این به خودم این ها را تلقین کنم. 
بعد از آرام شدنم رو کرد به من و گفت: زینب می‌خوای کارگزاری برای خدا باشی؟
حرف‌های قشنگ آن‌ روزش عجیب به دلم نشست. خوب یادم است آن روز  بعد از حرف‌های او با خود عهد کردم مصداق سخن پیامبر باشم.
 
🔹عنه صلى الله علیه و آله :الزَّوجَةُ المُواتِیَةُ عَونُ الرَّجُلِ عَلى دینِهِ .
🔸پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : همسر سازگار ، کمکِ مرد در دین اوست .
 
📚الفردوس : ج 2 ص 301 ح 3368
 
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
 
@Mahdiyar114
 
#همسرداری
#داستانک
#تولیدی
#ماهی_قرمز
موافقین ۰ مخالفین ۰

امام رئوف

 
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
 
سلام امام رئوفم

سلام مهربان ترین این سرزمین
 
💫همین روزهای نه چندان دور، دلمان که می گرفت، مشکلات که بی تابمان می کرد؛ بی درنگ، راهی دیارتان می شدیم. اصلا قصد زیارتتان را که می کردیم، نیمی از مشکلات گویی حل می شد و باقی اش به حرم نرسیده، در همان نفس کشیدن های شهر مشهد ...
💫شمس الشموس دلم!
هر بار آمدم حرمتان
کار به درد و دل نکشید، گویی قلبی آرام همان ابتدای ورودی شهر نصیبم می کردید، هر بار و هربار...😭
⚫️حال ماییم و ایام شهادتتان.
ماییم و آرزوی آستان بوسی و عرض ارادت به حضورتان.
چه کنیم؟
😭چه کنیم ای امام رئوف؟ با این حسرت بی منتهای مانده بر دل هایمان،
نزدیکیم و اذن به حضور و زیارت قریب نداریم.
ما در نزدیکی مهجوریم ... در خود ایران ...
🔆باز دلتنگی آمد و....
معیارهای دنیایم را دگرگون کرد، باز یادم رفت، همین جا و همین لحظه اگر به شما سلام کنم، نگاهم می کنید، دستگیری می کنید با رافتتان، قدمی بالاتر ازرحمت.
💫میدانی مهربان ِهشتمین!
این روزهای دلتنگی، به کلامتان بسیار فکر می کنم، که هر که را دیدم از خودم بهتر و پرهیزگارتر بدانم، آن هم درست در زمانی که هر روز چوب مقایسه برمیدارم به اندازه گرفتن خلوص و اعمال دیگران.
😞یادم می رود شما میزان اعمال هستید و معیار تمام خوبی ها.
🌕امام غریبم یا غریب الغربا!
این روزهای دوری، هم غربت شمارا بیشتر فهمیده ام، هم غربت امام زمانم را، وقتی بی اذنشان و به اتکا نفسم پیش می روم و با خود برتر بینی ام، زمین می خورم و باز ...
باز آن مهربان ترین دوران دستم را می گیرد، چون مادری که همیشه خراب کاری های بچه اش را جمع میکند، چون پدری که حمایت میکند فرزندش را.
مثل یک رفیق پای اشک هایم می نشیند و قضاوتم نمی کند، "رهایم نمی کند."
🌈یا صاحب الزمان، به غریب الغربا قسم
بگیرید این چوب مقایسه را از دست من، از دست ما.
مرا ...
تمام مردم این سرزمین را برای خودتان نگه دارید...

اللهم عجل لولیک الفرج
 
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
موافقین ۰ مخالفین ۰

میدان مسابقه

✍️میدان مسابقه
 
💦صدای گریه معصومه ، مثل پتکی بر سرش فرود می‌آمد. صبح که از خواب بیدار شد وسط پیشانی و دو طرف سرش درد می‌کرد. بالش را برداشت و محکم به پیشانی و دو طرف سر فشار داد. دیروز حرص زیادی خورده بود. برای اینکه بچه‌ها متوجه نشوند، مجبور شده بود، جلوی خود را بگیرد تا چیزی نگوید. همین خودخوری و آزادنکردن صداهای درونش، خودش را به شکل درد نشان داد.
 
🌸همسرش مرتضی، مریض شده بود. نرگس هرچه سوپ و آبمیوه می‌آورد؛ مرتضی مثل بچه‌ها شده و گوش به حرفش نمی‌داد. خجالت از موی سفیدش نمی‌کشید. هر وقت مریض می‌شد، اعصاب او را خط خطی می‌کرد. نرگس حواسش بود که صدایش را بلند نکند و با خواهش و قربان‌صدقه به زور سوپ را به او بخوراند تا کمی قوت بگیرد. صبح حالش خیلی بهتر بود. حتّی می‌توانست سر کار برود و تبش پایین آمده بود.

🌺نگاهی به اتاق بچه‌ها کرد. به طرف معصومه رفت. گریه‌اش بریده بریده شده بود. نرگس هر روشی را به کار می‌برد؛ ولی قطع نمی‌شد. روسری گل آبی را برداشت و با آن سرش را محکم بست. نگاهی به ساعت دیواری انداخت که عقربه‌هایش با هم میدان مسابقه تشکیل داده بودند و در حال رسیدن به هم بودند. یک ساعت دیگر مرتضی می‌آمد و او هنوز کارهایش را انجام نداده و ناهار آماده نکرده بود. مرتضی مردی نبود که ناراحت شود، ولی او از انجام نشدن به موقع کارها به شدت ناراحت بود.
 
موافقین ۰ مخالفین ۰

مناجات

قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاء🌅
وقتی که دلت
تنگ می شود
به #آسمان
نگاه کن ...
{نگریستنت را به اطراف آسمان می بینیم}
بقره ۱۴۴
همین که مرا می بینی
همین که حواست هست
همین مرا #آرام می کند ...
آرام...

📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
موافقین ۰ مخالفین ۰

روز فراموش شدنی

✍️روز فراموش نشدنی
 
💦 از پنجره به بارش شدید باران نگاه می کرد و با ریختن هر قطره باران دل کوچک معصومه، بهانه برداشتن چتر گُل گُلی اش و رفتن زیر باران می کرد؛ ولی چند ماهی می شد که آن صفا و صمیمیت همیشگی بین پدر و مادر نبود.
حرف هایی را می شنید که با آن سن کوچکش، متوجه نمی شد.
 
🍀یک روز به مادر گفت: مامانی  هر وقت بابا عصبانی میشه هِی میگه  "طلاقت میدم" ؛ این که بابا میگه یعنی چی؟
مادرش به تلخی خندید و گفت: دختر خوشگلم تو بازیتو بکن، به این چیزا فکر نکن!
 
🌱 از وقتی که پدرش، سر کار جدید رفته بود، اکثر همکارهایش زن و به صورت مداوم با هم در ارتباط بودند، همین سبب شده بود که زندگی آن ها بهم ریخته و آشفته شود.
 
🍃 حالا برادرش به او گفته بود، طلاق یعنی؛ دیگر مامان و بابا کنار هم نیستند. یعنی؛ دیگر من، تو، بابا و مامان با هم نمی رویم مسافرت، یعنی؛ دیگر نمی توانیم باهم چهارتایی بنشینیم کنار باغچه و بوی بهار نارنج را حس کنیم و از آن بستنی که مامان درست کرده بخوریم.
 
🌼بعد برادرش گفت: «آبجی ناراحت نباش ما نمی ذاریم اینجور بشه. امروز به مادربزرگ زنگ می زنیم بیاد کمکمون. درسته تلفن قطعه؛ ولی سر کوچه مون ی تلفنه.»
 
🍃 دوباره بابا و مامان رفتند برای کارهای طلاقشان که محسن گفت: «بریم بیرون زنگ بزنیم.»
 
🌸وارد کوچه که شدند همان ابتدا نگاه معصومه روی دختر همسایه دوخته شد، که بغل باباش بود و مامانش هم دست آن یکی دخترش را گرفته بود و می خندیدند .
 
☘️ انتهای کوچه رسیدند که پدرشان آمد. ابروهایش را بالا و پایین داد و گره ای در آن ها بوجود آورد و گفت: «کجا سرتون انداختین پایین و دارین میرین؟»
محسن ناخودآگاه سرش را پایین انداخت؛ ولی معصومه با همان شیرین زبانی دخترانه اش گفت: «بابا داریم می ریم به مادربزرگ زنگ بزنیم تا نذاره شما از مامان جدا شین.»
 
❄️ احمد آقا که می دانست کار از کار گذشته و دیگر آنها از هم جداشدن، اخم هایش از هم باز شد و غم بزرگی در چهره اش نشست. 
 
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
 
موافقین ۰ مخالفین ۰

صداقت و راستی

 
🌼صدای جیک جیک گنجشکان نویدِ روزی دیگر و تلاش دیگری را می داد. دست هایش را مشت کرد و یک کش و قوسی در رختخواب به بدنش داد. وقتی پتو را به کناری زد، بوسه نسیم خنکی را بر تنش احساس کرد. با یادآوری روز گذشته، گره ای بر ابروانش ظاهر شد. ناراحتی چهره اش را پوشاند؛ امّا او تصمیم خود را گرفته بود باید به پدر و مادرش بگوید کار او بوده است.
❄️شیطان با او کلنجار می رفت که بی خیالش، بذار کسی متوجه نشه کار تو بوده، تو می تونی بهشون بگی کار من نبوده. کسی تو رو ندیده و متوجه نمی شن دروغ گفتی!
ولی مرتضی شیطان درونش را شکست داده بود و عزمش را جزم کرده بود که راست بگوید و نترسد. او یقین داشت خدا هم با او خواهد بود و کمکش خواهد کرد.(1)
 
🌺لبخند ملیحی بر لبانش نشست. به خاطر تصمیمی که گرفته بود آرامش در وجودش موج می زد. به طرف شیر آب رفت و با خُنکای آب صورتش را نوازش داد. نگاهی به آشپزخانه کرد. پدر و مادرش در حال خوردن صبحانه بودند. با نگاهی محبت آمیز به آن ها لبخند زد.
با صدای بلند و پُر نشاط، سلامی به صورت پدر و مادر خود پاشید. کنار آن ها نشست. پدر دستی از روی مهربانی بر سر او کشید و گفت: به به آفتاب از کدوم طرف زده که پسرم سحرخیز شده؟!
 
🍀مرتضی لبخندی به او هدیه داد و سرش را از خجالت پایین انداخت و گفت: من باید امروز یک اعترافی کنم. راستش دیروز بدون اجازه شما رفتم سراغ رادیو کوچکی که خیلی دوستش داشتی، همانطور که روشنش می کردم از دستم روی سنگ کفِ اتاق افتاد و شکست. بعدش هم دیگه صداش درنیومد. من عذر می خوام که بدون اجازه بهش دست زدم و شکستمش.
دستی مهربان چانه مرتضی را بالا گرفت، همزمان سرِ مرتضی بالا رفت و نگاهش با نگاه مهربان پدر گره خورد.
 
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
  
🔹(1)الإمامُ الباقرُ علیه السلام :ألاَ فَاصدُقُوا ؛ فإنَّ اللّهَ مَعَ مَن صَدَقَ .
🌸امام باقر علیه السلام : هان! راستگو باشید ؛ زیرا خداوند با کسى است که راستگو باشد .
📚بحار الأنوار : ج 74،ص398، ح
268813
 
 
کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
 
#ارتباط_با_والدین
#حدیثی
#صداقت
#داستانک
#تولیدی
#ماهی_قرمز
موافقین ۰ مخالفین ۰

سرزنش کردن

 
🌸سامان با هم سن و سال هایش سر کوچه نشسته بود. کوچه آرام و ساکت بود و نسیم ملایمی صورتش را نوازش می کرد. همین هنگام بود که سعید به بقیه گفت: بچه ها تفریح امروزمون چی باشه؟  خوبه سربه سر دیگران بذاریم و لذّت ببریم؟ سامان چهره اش برافروخته شد و ضربان قلبش بالا رفت و گفت: سعید خجالت بکش تو دست از مردم آزاری برنمی داری؟ سعید رو به سامان کرد و با حالتی تمسخرآمیز و دهانی که آن را کج و کوله کرده بود گفت: اوووه بچه مثبت، تو که عُرضه نداری کی می گه بیایی بین ما؟
 
🍀همان لحظه پیرمرد عصا به دست با کمری خمیده که به دستش زنبیل میوه بود وارد کوچه شد. خستگی و عرق از سر و روی او می بارید. نگاهی به انتهای کوچه انداخت و به ادامه راهش چشم دوخت. همین وقت برق شیطنت در چشمان سعید پیدا شد، دوچرخه کنار دیوار را برداشت و سوار شد و شروع به ویراژ رفتن کرد و هِی مارپیچ مارپیچ می رفت همین که به ابتدای کوچه رسید از روی عمد به پیرمرد نزدیک شد و دوچرخه را به همان صورت مارپیچی به زنبیل او زد. زنبیل از دست پیرمرد رها شد و تمام محتویات آن روی زمین ریخت و بچه ها شروع به خندیدن کردند.
 
🌸سامان با ناراحتی خود را به پیرمرد رساند و شروع به جمع کردن میوه های روی زمین کرد و از پیرمرد خواست کمی استراحت کند. پیرمرد لبخندی به صورت او پاشید. سامان به همراه پیرمرد تا در خانه رفت و پیرمرد در طول مسیر او و پدر و مادرش را دعا می کرد و زیر لب سعید و رفتار زشتش را سرزنش می کرد و پدرش را با داشتن چنین پسری سرزنش می کرد.
 
🍀با حرف های پیرمرد سامان به فکر فرو رفت، یادش آمد همیشه پدرش می گفت: پسرم مواظب باش کاری نکنی دیگران به خاطر رفتار بدِ تو، هم خودت و هم من که پدرت هستم رو به باد انتقاد بگیرن و ناسزا بگن.
 
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
 
🔹الإمام الصادق علیه السلام :إیّاکُم أن تَعمَلوا عَمَلاً یُعیِّرونا بِهِ ، فَإِنَّ وَلَدَ السَّوءِ یُعَیَّرُ والِدُهُ بِعَمَلِهِ .
🌺امام صادق علیه السلام : از انجام دادن کارى که ما را به خاطر آن سرزنش مى کنند ، بپرهیزید ؛ چراکه فرزند ناشایست ، پدرش با عمل او سرزنش مى شود .

📚 الکافی : ج 2 ص 219 ح 11 .
 
 
موافقین ۰ مخالفین ۰

نور چشمانم

 

🍀شادی‌ات را دوست دارم؛ ای گُلِ گُلخانه‌ام.

🌸صدایت را دوست دارم؛ ای نور چشمانم.

🌼قرآن که می‌خوانی ای نفس‌های زندگی‌ام؛ نور است که می‌بارد بر قلب بی‌تابم.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰