✍️ غم و اندوهی پیوسته
🍀مدتی بود این فکر او را به خود مشغول کرده بود؛ چرا به هر کس نگاه می کند انگار یک غم بزرگ را به دوش می کشد؟! چرا این غم همه را دربرمی گیرد؟ به سراغ عزیزترین فرد زندگی اش رفت و گفت: مادر بزرگ چرا در وجود همه یک غم و ناراحتی موج می زند؟ این غم علتش چیست؟ مادربزرگ گفت: پسرم خودتان چه فکر می کنی؟ به نظرتان این غم بزرگ چه می تواند باشد که پیر و جوان، مرد و زن و کودک و بزرگ را شامل می شود؟ سرم را پایین انداختم جوابی برایش نداشتم؛ ولی به درون خود که نگاه می کردم انگار این غم با من هم بود. مادربزرگ لبخندی زد و گفت: مهدی جان همین الان که جواب را نمی خواهم. باید روی این سؤال فکر و مطالعه کنی. هر وقت به جواب سؤال رسیدی آن را به من هم بگو. من هم می خواهم بدانم این غم بزرگ چیست؟ با خوشحالی نگاهی به مادربزرگ کردم. می دانستم او جواب را می داند؛ اما برای تشویق من این حرف را می زند. آخر مادربزرگم مربی قرآن بود همه برای سؤال های خود پیش او می آمدند. مادربزرگ همیشه دوست داشت خود من به جواب سؤالاتم برسم تا اینکه او بگوید. عقیده داشت اگر خودتان جواب را پیدا کنید بهتر برایتان قابل حل و لذت بخش تر خواهد بود.
🌸از همان روز شروع کردم به تحقیق در این مورد. غم و اندوه به چه می گویند؟ علت غم و اندوه چیست؟ چرا و چگونه به وجود می آید؟ چند نوع غم و اندوه داریم؟ آیا غم و اندوهی داریم که همگانی باشد و درباره همه صدق کند؟ مطالعه می کردم و همچنین از پدر، مادر، معلم و روحانی مسجد محل مان سؤالاتی می پرسیدم و جواب ها را یادداشت می کردم.
🌺روز جمعه بود نشسته بودم در اتاقی که کتابخانه پدر در آن بود و یادداشت هایم را جمع بندی می کردم. همه مطالب کنار هم چیده شد؛ ولی باز هم یک حلقه مفقوده داشت. باید همان را پیدا می کردم. نگاهم به قفسه کتاب ها بود. با سلیقه خاصی پدر آن ها را چیده بود. کتاب های رنگ و وارنگ، کوچک وبزرگ، علمی و هنری، داستان و شعر و ... این کتابخانه عشق پدر بود به قول خودشان شیرین و لذت بخش ترین ساعات عمرشان زمان مطالعه شان بود. به رنگ های مختلف جلدها نگاه می کردم سبز و آبی، قرمز و قهوه ای و...اسم کتاب ها را با خود مرور می کرد م نگاهم بر روی نام کتابی قفل شد « حیاة الامام العسکرى » جرقه ای در ذهنم زده شد (باید این را هم بخوانم خدا را چه دیدی؟ شاید جواب سؤالم را در همین کتاب پیدا کنم!) همانطور که داشتم آن را ورق می زد م ناگاه چشمانم بر روی جمله ای ثابت ماند. سخنی از امام حسن عسگری(علیه السلام) بود. دقیقا جواب سؤالم بود. کلام شیرین امام به جانم نشست و با تمام وجود با پوست و گوشتم آن را لمس کردم. همان لحظه دست هایم را بالا برد م و گفتم: اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔹امام عسکری (علیه السلام) در نامهای به علی بن حسین بن بابویه قمی یکی از فقهای بزرگ شیعه، پس از ذکر یک سلسله توصیهها و رهنمودهای لازم، چنین یاد آوری میکند: شیعیان ما پیوسته در غم و اندوه خواهند بود تا فرزندم (امام دوازدهم) ظاهر شود؛ همان کسى که پیامبر بشارت داده که زمین را از قسط و عدل پر خواهد ساخت، همچنانکه از ظلم و جور پر شده باشد
📚(حیاة الامام العسکرى، ص121 )
(قاموس الرجال، ج ۷ص ۴۳۹ )
#منجی_بشریت
#امام_زمان
#داستانک
#تولیدی