گنجینه محبت

زندگی با عشق «باقی» است...

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجاب- سرزنش های مداوم- هدیه- مادر- زهرا(سلام الله علیها)» ثبت شده است

سرزنش

✍️سرزنش

🌸فرشته مثل اسپند روی آتش بود. آرام و قرار نداشت. چشمان عسلی و درشتش به در دوخته شده بود. آرامش وجودی همسرش را می خواست. بعد از گذشت اندک زمانی همسرش وارد خانه شد. آرامش هم با او به خانه و دل فرشته برگشت. بعد از جواب دادن سلام صبورانه به چهره دل نگرانش نگاهی انداخت و گفت:« فرشته من! باز چه شده است؟ چرا بیقراری؟ »

🍀فرشته که انگار منتظر چنین لحظه ای بود، اشک از دیدگانش سرازیر شد و گفت:« نمی دانم با امیر چه کنم؟ صبرم تمام شده است. مگر قرار نشد دیگر با پسرهمسایه نشست و برخاست نکند؟! درس هایش را هم نمی خواند! دائم سرش توی این گوشی لعنتی است. موقع اذان هم به جای خواندن نماز گفت: باید بروم فوتبال. »

🌼در همین حین پسرش امیر وارد خانه شد. سلام کرد و کنار پدر نشست. همسرش با پسرش خوش و بش کرد و از فوتبال سؤال کرد. بعد از گذشت مدتی گفت: « راستی پسرم نمازت را خوانده ای ؟ اگر نخوانده ای بخوان تا قضا نشده است.» امیر چشمی گفت و برای وضو گرفتن بلند شد. 

🍀فرشته کنار همسرش آمد و گفت: « چرا هیچی بهش نگفتی ؟ فقط نماز که نیست ، بهترین فرصت بود که می شد بهش تذکر بدهی.»  
همسرش گفت: « عزیزم مگر نشنیدی حضرت علی(علیه السلام) فرموده : جوان را بر همه گناهانش سرزنش نکنید. (1) فرشته جان اگر چنین کنیم دیگر گوش به حرف ما نمی کند و مقابل ما می ایستد. ان شاءالله همین نماز نجاتش می دهد. »

 

🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀

 

1.🔹امام علی علیه السلام :إذا عاتَبتَ الحَدَثَ فَاترُک لَهُ مَوضِعا مِن ذَنبِهِ لِئَلاّ یَحمِلَهُ الإِخراجُ عَلَى المُکابَرَةِ . 
🌺امام على علیه السلام: هرگاه جوان را سرزنش مى کنى ، از برخى گناهان درگذر تا سرزنش ، او را به سرسختى (مقابله) وادار نکند . 
📚شرح نهج البلاغة : ج 20 ص 333 ح 819 .

 

📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله 

🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114

🆔https://ble.ir/Mahdiyar114

🆔sapp.ir/mahdiyar114

 

موافقین ۰ مخالفین ۰

سرزنش های مداوم

✍️ سرزنش های مداوم
 
🌺اولین بار که پدرش او را با چادر دید خوشحال شد و او را تشویق کرد؛ اما مادرش که شبیه گذشته او بود با دیدنش خیلی ناراحت شد.      
 همان لحظه گفت: این گونی را چرا روی سرت گذاشته ای؟ بعد از عمری آبروداری الان به من خواهند گفت: دخترتان اُمل است.
در جواب تمام سخنان مادرش تنها لبخندی بر لب نشاند و به او نزدیک شد. محکم در آغوشش فشرد و گفت: قربان تمام دغدغه هایتان بروم مادر نازنینم.
با رفتار او مادرش کمی آرام شد؛ ولی آثار ناراحتی در چهره اش مانده بود. در همان لحظه نجواگونه خطاب به امام عزیزش گفت: امام عزیزم مواظبم باش تا به مادرم بی احترامی نکنم و دل او را نرنجانم.
 
🌼 از آن روز به بعد مادر به هر بهانه ای حجابش را می کوبید. سرزنش های مداوم مادر مانند تازیانه هایی بود که بر پیکر روحش فرود می آمد؛ اما او همچنان صبور بود.
 
یک روز سحر روبروی آینه اتاقش نشسته بود و موهایش را با اتو صاف می کرد. دوست داشت در خانه حسابی به خودش برسد تا کسی فکر نکند اسلام با آرایش کردن مخالف است؛ بلکه آن را جلوی نامحرم منع کرده است.
🍃در همین حین مادر او را صدا زد.
- سحرجان دخترم، خاله برای جشن تولد سامان دعوتمان کرده است. همین یک شب را کوتاه بیا و لباسی در شأنمان بپوش! نوبت آرایشگاه هم بگیر تا رنگ به رویت بیاید.
مادر در حالی این حرف ها را می زد که روی مبل نقره ای رنگ گوشه پذیرایی نشسته بود و به موبایلش نگاه می کرد.
 
🍃خودش را به مادر رساند و گفت: فدایتان بشوم مادر. مگر شأن آدم ها به لباس و ظاهرشان است. از من ناراحت نشوید؛ اما من نمی توانم آن گونه که شما می خواهید باشم.
 
🍃مادر با حرص زیاد چشم از صفحه گوشی اش برداشت و او را مخاطب قرار داد.
- سحر از کِی تا حالا روی حرف مادرت حرف می زنی؟
 
🍃سحر سرش را پایین انداخت و لب پایینش را به دندان گرفت.
- مادر جان من نوکر گوش به فرمانتان هستم؛ اما این مورد را نمی توانم ؛ چون خدا را دوست دارم و شما که هدیه خدا به من هستید را دوست دارم.
 
🍃مادر از درِ دیگری وارد شد شاید دل سحر را نرم کند! صدایش را پایین تر آورد.
- عزیزم می خواهی آبرویمان پیش خاله تان برود؟
 
🍃سحر با تعجب به مادر نگاه کرد و گفت: قربانتان بشوم آبرو که با این چیزها نمی رود؛ ولی اگر می خواهید من به این مهمانی نمی آیم به خاله بگویید: چون درس داشت نیامد.
 
🍃مادر که دید حریف سحر نمی شود یک درخواست دیگری مطرح کرد.
- نمی شود که نیایی؛ ولی حداقل در این مهمانی خودت را گونی پیچ نکن.
 
🍃سحر با شنیدن حرف مادر گُر گرفت و از درون داغ شد؛ ولی خودش را کنترل کرد و با لبخندی بر لب، مادرش را موردخطاب قرار داد.
- مادر گلم چطور دلتان می آید به چادر به این قشنگی، هدیه مادرمان حضرت زهرا(سلام الله علیها) اینطور بگویید؟!
 
🍃این حرف سحر برای مادر مثل یک تلنگر بود، از حرفش پشیمان شد و گفت: من دیگر حرفی با تو ندارم هر کار دلت می خواهد بکن!
 
🍃سحر که نمی خواست مادرش را شرمنده ببیند بلافاصله گفت: مادر جان بخند دلم برای خنده های یهویی تان تنگ شده است.
 
🍃مادر از حرف سحر قند توی دلش آب شد و گفت: از دست تو سحر جان! در توبیخ کردنتان هم خنده ام را درمی آوری! هرچند از پوششت راضی نیستم؛ ولی کشته مُرده این اخلاق های قشنگت هستم.
 
#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#ماهی_قرمز
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
موافقین ۰ مخالفین ۰