گنجینه محبت

زندگی با عشق «باقی» است...

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۳۹ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

عقربه های ساعت

✍️عقربه های ساعت

🍀 حسن و حسین پسران دوقلویش بهانه گیر شده بودند، و گریه می کردند. آهنگ دلخراش صدای گریه شان روح و جان مادر را می آزرد. حسن هم با شنیدن صدای حسین شروع به گریه کرد. گریه همزمان آن ها آرامش خانه را به هم زده بود و با هیچ ترفندی آرام نمی شدند. فاطمه دخترش هم امتحان ریاضی در شبکه اجتماعی شاد داشت و حسابی از سر و صداهای بچه ها کلافه شده بود. هم دلش برای مادر می سوخت که نمی تواند او را کمک کند؟ هم حواسش برای امتحان جمع نمی شد. رضا پسر بزرگش هم طبق معمول به پایگاه بسیج مسجد محله رفته بود. 

🌸مریم دست تنها بود و با این بی قراری دوقلوهایش نمی دانست چه کار کند. کدامشان را در آغوش بگیرد. هر دو را همزمان بغل کرد و از این طرف اتاق به آن طرف می رفت. ما شاءالله هر دو هم تپل و سنگین بودند به کمرش فشار آورده می شد. همان طور که قربان صدقه شان می رفت، شروع کرد زیر لب ذکر خواندن و از خدا کمک گرفتن. 

🌺 هراز چند گاهی به ساعت دیواری خانه شان که گوشه اتاق روی دیوار نصب شده بود نگاه می کرد و با دقت عقربه های آن را زیر نظر داشت. با خود می گفت: (انگار این ساعت هم دلش به حال من نمی سوزد که با این سرعت درحال حرکت است.) دیگر چیزی به آمدن همسرش نمانده بود. بالاخره بعد از تلاش های فراوان توانست بچه ها را آرام کند؛ ولی از کنار آن ها نمی توانست تکان بخورد. چند بار  یواشکی خواست آن ها را با اسباب بازی هایشان تنها بگذارد و خودش برای آماده کردن ناهار به آشپزخانه برود؛ اما آن ها با کوچکترین حرکت مادر شروع به گریه می کردند. دلش مثل سیر و سرکه می جوشید! 

🌸هر لحظه ممکن بود همسرش به خانه بیاید. بعد از یک روز کاری، خسته و گرسنه درحالی که نه غذایی درست کرده بود و نه پسرانش او را رها می کردند تا غذایی فوری آماده کند. صدای زنگ خانه که بلند شد، حسن و حسین با چشمان عسلی و درشت شان به در نگاه کردند و برق شادی در چشمشان درخشید. با خوشحالی با همان صدای بچه گانه شان می گفتند: بابا بابا و با دستِ خود به در اشاره کردند. 

🍀 مریم به ساعت نگاه کرد درست همان ساعتی بود که هر روز همسرش به خانه می آمد. برای استقبال از او دوباره پسرانش را همزمان بغل کرد و به در خانه رفت.

🌱همسرش با دیدن او بلافاصله میوه هایی که خریده بود روی زمین گذاشت و بچه ها را از او گرفت و گفت: سلام مریم جان چرا هر دو را با هم بغل کردی نمی گویی کمرت آسیب ببیند؟!

- سلام احمد جان. خدا قوت. ان شاءالله که چیزی نمی شود هر کدام را بغل می کردم آن یکی گریه می کرد. علی بوسه ای بر لپ های گوشتی پسرانش زد و گفت: ای شیطون بلاها نبینم همسر نازنینم را اذیت کنید. بلافاصله بر پیشانی همسر خود نیز بوسه ای کاشت و گفت: ممنون عزیزم شما را که می بینم تمام خستگیم به یکباره از بین می رود. خدا به شما قوت دهد با این وروجک های بابا. 

🌸مریم که با دیدن همسرش و شنیدن صدای گرم و دلنشینش به وجد آمده بود گفت: احمد جان تا شما آماده شوید من هم غذای فوری آماده می کنم. فقط لطفا مواظب پسرها باشید نمی گذارند آشپزی کنم.

- علی با تعجب گفت: مریم جان مگر غذا نداریم؟

🌺مریم سرش را با شرمندگی پایین انداخت و گفت: نه متاسفانه امروز حسن و حسین حسابی گل کاشتند. بهانه گیر شدند و گریه می کردند. همین الان کمی آرام شدند.

🌸در همین حین فاطمه با ناز و ادای دخترانه اش و با صدای دلبرانه اش به سمت پدر آمد و گفت: سلام بابایی مامان راست می گوید تازه نگذاشتند من هم امتحان بدهم

🌺پدر با دیدن دخترش و شنیدن صدای دلبرانه اش گفت: سلام دخترم عشق بابایی. فدای آن صدای نازنینت بشوم.

- بعد رو به همسرش کرد و گفت: مریم جان شما امروز از من هم خسته تری، خودم می روم از کبابی سر خیابان غذایی تهیه می کنم.

🌸فاطمه بالا و پایین پرید. کف زد و گفت: آخ جون کباب! ممنون بابایی خیلی دوستت دارم.


#زندگی_بهتر
#همسرداری
#داستانک

 

موافقین ۰ مخالفین ۰

کشتی نجات

❣السلام علیک یا معز المؤمنین المستضعفین❣ 

سلام بر تو ای عزت دهنده مومنین و مستضعفین

ندیدم سلامی شیرین تر از سلام هر شب به آقای جهان. 
نشنیدم جوابی زیباتر از جواب مولای جهان. 
چه دلنشین است زمان ظهور، در حضور آقای جهان باشی و عرض ارادت کنی. 

بارالها برسان آن روز را

 #نامه_خاص

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸


❣ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَفِینَةَ النَّجَاةِ ❣ 
سلام بر تو ای کشتی نجات 

آقای #خوبیها 
اگر #رهایمان کنی
اگر دستمان را نگیری 
اگر سوار بر #کشتی مان نکنی 
اگر حتی #نگاهمان نکنی
اگر... 
آنوقت بعد از این همه اگرها این بنده روسیاه چه کند؟😔 

#نامه_خاص

🍃🍃🍃🍃🍃


❣ السلام علیک عجل الله لک ما وعدک من النصر و ظهور الامر❣

سلام ای همه هستی من.

آمدم بگویم نیامدی؟!
#جمعه هم گذشت نیامدی؟! 
شنیدم که #هاتفی گفت: 
تو چه کردی برای آمدنش؟
چند دل را به سویش کشاندی؟ 
چند #سرباز برایش آماده کردی؟
چند راه به سویش باز کردی؟ 
چند لحظه به یادش بودی؟
چند بار #صدایش کردی؟
چند جا به دنبالش گشتی؟
سر به زیر و خاموش شدم. 
ناگهان روزنه #امیدی یافتم 
کریم است و فرزند کرامت 

#نامه_خاص

🌸🌸🌸🌸🌸🌸

❣السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ، أَنَا مَوْلاکَ عَارِفٌ بِأُولاکَ وَ أُخْرَاکَ❣

سلام بر تو ای کشتی نجات. 

مولا جان فقط کافیست یک لحظه نگاهمان کنی. برایمان تا ابد بس است. حتم دارم که نظر کرده تو نظر کرده زهراست. 

مهدی جان به لحظه وداع زهرای اطهر (سلام الله علیها) و علی(علیه السلام) قسمت می دهم، چشم انتظاریمان را به پایان برسان.

#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا

🌺🌺🌺🌺🌺


❣السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَلِیفَةَ اللّٰهِ وَخَلِیفَةَ آبائِهِ الْمَهْدِیِّینَ❣

سلام بر تو ای نور الهی 
آقا جان دوست دارم قلم را برای تو، در راه تو و به یاد تو به حرکت در آورم. نه تنها قلم که تمام وجودم نشانی از تو باشد. دستگیرم باش ای حبل المتین.

#نامه_خاص

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

 

❣اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولانا یا صاحِبَ الزَّمان❣ 

سلام ای گل خوش بوی نرگس . 
با خود حدیث نفس می کنم که امروز وقتی نامه اعمالم به دستان مبارکتان رسید و با چشمان نازنینتان آن را نگاه کردید چگونه سبب شدم اشکتان را در آورم؟ مولای نازنین می دانم که برایم دعا کرده ای. به برکت دعایتان امیدوارم.

#نامه_خاص
 

موافقین ۰ مخالفین ۰

خدای خوبیها

🍂 به نام خدای احسن الخالقین 🍂

مولای یا مولای، انت الباقی و انا الفانی و هل یرحم الفانی الا الباقی؛ آقای من، تویی باقی و منم تباه و فانی. آیا در حق فانی نابود شدنی، چه کسی جز ذات باقی رحم خواهد کرد.
 
پروردگارا با دمیدن روح الهی بر انسان، او را احسن الخالقین نامیدی.
جهان را مسخرش کردی 
راه را نشانش دادی 
آغوش برایش گشودی 
نازنینا چه ناسپاس است این بشر
ای باقی جاودان بر این فانی نابود شدنی، رحم بفرما. 

#نامه_خاص_الخاص

🍁🍁🍁🍁🍁🍁


🍂به نام خدایی که آرامبخش دلها ست🍂 

مولای یا مولای، انت الدائم و انا الزائل و هل یرحم الزائل الا الدائم؛ ای آقای من تویی دائم و ازلی، منم موجودی زوال پذیر، آیا در حق موجودی زوال پذیر چه کسی جز ذات دائم ازلی ترحم خواهد کرد.

#مهربانا چگونه و با چه رویی به در خانه ات بیایم؟ 

هر چه #گناه کردم بخشیدی، 
هر چه #خطا کردم پوشاندی، 
هر چه #فرار کردم آغوش گشودی،
 هر چه لغزیدم دستم گرفتی، 
هرچه دور شدم به من نزدیک شدی،
هر چه...

 با همه خطاهایم امید دارم به درگاهت ای #کریم.

 #نامه_خاص_الخاص

🍁🍁🍁🍁🍁


🍂به نام خدای روزی دهنده مهربان🍂 

مولای یا مولای انت الرازق و انا المرزوق و هل یرحم المرزوق الا الرازق؛ آقای من تویی روزی دهنده خلق و من روزی گیرنده. آیا در حق روزی گیرنده چه کسی رحم خواهد کرد به جز روزی دهنده؟

یاعزیز  یا#غفور 
بهر گدایی آمدم
دست #خالی آمدم 
خسته و #دل شکسته آمدم 
بنده ناچیز و بی مقدار منم من
راهم بده. 
ای خالق رزاق، منم #مرزوق منم من
نمک خوردم نمکدان را #شکستم 
گفتی که بازآ هر آنچه هستی بازآ
آمدم سویت #رحمی به من کن

#نامه_خاص_الخاص
 
🍃🍃🍃🍃🍃


🍂 به نام خدای هستی بخش🍂

 🌹 مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْت َالْجَوادُ وَاَ نَاالْبَخیلُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْبَخیلَ اِلا الْجَوادُ ؛ ای مولای من، تویی بخشنده و منم بخیل و آیا چه کسی رحم خواهد کرد بخیل را به جز بخشنده.

✨ای خدای من، 
خوش به حال من 
که تو را دارم، 
پس چه غم دارم، 
من چه کم دارم؟! 
ثروتی دارم 
سروری دارم 
من چه کم دارم ؟! 
تا تو را دارم 
یا کریم من 
یا رحیم من 

#نامه_خاص_الخاص
#امام_زمان

🌸🌸🌸🌸🌸


🍂 به نام خدای آرام بخش و مهر افرین 🍂

مَوْلاىَ یامَوْلاىَ اَنْتَ الْمُعافى وَاَ نَا الْمُبْتَلى وَهَلْ یَرْحَمُ الْمُبْتَلى اِلا الْمُعافى ؛ مولاى من اى مولاى من تویى عافیت بخش و منم گرفتار و آیا رحم کند بر شخص گرفتار جز عافیت بخش ؟

ای خدای دوست داشتنی 
گرفتار آمدم، ای عافیت بخش.
گنهکار آمدم، ای عاقبت بخش. 
مهربانی بی نهایتت بنده را به طمع انداخت والا می داند لیاقتش را.
معبود من از فضلت مرا سیراب کن.   

#نامه_خاص_الخاص

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂


🍂 بنام خدای پیوند دهنده دل ها🍂

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْکَبیرُ وَاَ نَا الصَّغیرُ وَهَلْ یَرْحَمُ الصَّغیرَ اِلا الْکَبیرُ؛ مولاى من اى مولاى من تویى بزرگ و منم کوچک و آیا رحم کند بر کوچک جز بزرگ ؟

خدای عزیز به هر جا می نگرم نشانه ای از تو می بینم. همه عوالم، تنها پرتویی از نور جمال و جلال توست. کوه بلند، دریای بیکران، آسمان با عظمت تنها ذره ای ناچیز از عظمتت را نشان می دهند، حال این بنده حقیر و کوچک در مقابل عظمتت سر فرو آورده است. به هر جا می نگرد راه فراری نمی یابد تنها راه فرار به سوی آغوش توست آیا رحم می کنی بر این بنده حقیر ای خدای بزرگ؟

#نامه_خاص_الخاص

موافقین ۱ مخالفین ۰

صبح طلوع

✍ انگیزشی

طلوع خورشید یعنی #نوید زندگی دوباره 
نوید استجابت دعا 
چه #زیباست آن لحظه دستهای خالی ام را نشانت دهم 
تا همان دم پر شود از #مهربانی

#نکته
#صبح_طلوع


🌺🌺🌺🌺🌺


صبح زیباست #طلوعش زیباتر 

چه دوست داشتنی است آن لحظه

 همان لحظه #تماشایی 

من باشم تو، تو باشی و #گل های باغ زندگی

لحظه عنایت #خدا به هستی 
لحظه لبخند خدا به #گیتی 
لحظه آرامش خدا به دلها

#نکته
#صبح_طلوع

🌸🌸🌸🌸🌸🌸

#نوردیده_ام خوب نگاه کن.
 
خورشید با #طلوعش به تو لبخند می زند.

دریا و #امواجش با تو حرف می زند.

#پاک بمان و برایم بمان.

#نکته
#صبح_طلوع

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

#انگیزشی 

خورشید با #طلوعش 
پرتوهایی از جنس #نور محبت و نشاط را به ارمغان آورده است. 
چه #سخاوتمندانه پرتو افشانی می کند.
کوچک و بزرگ، خوب و بد برایش فرقی ندارد. 
این تنها گوشه ای از محبت دلنشین خداست. 
نگاه #مهربانه خدا به همراهتان باد.

#نکته
#صبح_طلوع

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

#انگیزشی
 
با #طلوع خورشید، انگار همه چیز از نو زنده می شود. 
صدای #زیبای پرندگان به همراه پروازشان 
باز شدن غنچه گل ها به همراه #عطر دل انگیزشان 
ذوب شدن برف ها به همراه روان شدنشان و پیوستن به دریاچه های اطرافشان. 
همه زیبایی های #خلقت برگرفته از #جمال خدایند که تقدیم شمایند.

 #نکته 
#طلوع_صبح

موافقین ۰ مخالفین ۰

محبت

✍ انگیزشی 

چه زیبا است، #هدیه خدا به ما 
چه #زیبا است، محبت خدا به ما
 محبتی #بی بدیل و بی منت 
محبتی شیرین و دوست داشتنی
 محبتی که سراسر #عالم را پوشانده 
#پرتویی از محبت خدا را از خدا می خواهم 
محبت به خودش را 
محبت به اهل بیت(علیهم السلام) را 
محبت به پدر و مادر را 
محبت به همسر و فرزند را 
محبتی چون چشمه ای جاری 

 #محبت
#محبت_فراگیر

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 

#انگیزشی 

محبت مثل #نفس_کشیدن لازم و ضروری است 
محبت #آبیاری می کند خشکی های وجود را
محبت بیرون می کند #زخم های کینه را
محبت می شوید #پلیدیها را
محبت می کارد #خوبی ها و نیکی ها را
محبت می پروراند #نهال های زیبای وجود را
محبت...
در یک کلام محبت بدی ها را با خود می برد و خوبی ها را می آورد. 

#محبت
#محبت_هدیه_الهی

🍂🍂🍂🍂🍂

#انگیزشی

#محبت خدا را ببین چه زیباست. در همان ابتدای صبح، با #طلوع خورشید محبت خود را در سراسر #گیتی می پاشد. صدای #زیبای آبشارها، چشمه ها و دریاها را گوش نواز آفرید. #باران هم جلوه  دل انگیز دیگری از محبت اوست. ستاره ها را در دل شب چشم نواز، و ماه را #آرامش شبهای تاریک قرار داد. با گلها لطافت را و با درختان #طراوت را هدیه داده است. و...
آری محبت نور است از جانب نور. نور را از او طلب کن.

#محبت
#محبت_خدا

🌺🌺🌺🌺🌺🌺

#انگیزشی 

به طبیعت #زیبای پیرامون خود نگاه می کنم. 
چنان #شگفت انگیز است که فکر را به حرکت وا می دارد. 
در آن هنگام #خدا را با تمام وجود حس می کنم. 
با دیدن آسمان، #عظمتش را 
با نگاه به دریا، #رحمتش را 
با استشمام رایحه گل ها، #ستایشش را 
با نزدیکی به کوه، #جبروتش را 
با امواج خروشان دریا #قهاریتش را 
و با صدای خوش زندگی دوباره، #مهربانیش را می یابم. 

#نکته 
#محبت_خدا

موافقین ۰ مخالفین ۰

خدای هستی بخش

🍂 به نام خدای احسن الخالقین 🍂

مولای یا مولای، انت الباقی و انا الفانی و هل یرحم الفانی الا الباقی؛ آقای من، تویی باقی و منم تباه و فانی. آیا در حق فانی نابود شدنی، چه کسی جز ذات باقی رحم خواهد کرد.
 
پروردگارا با دمیدن روح الهی بر انسان، او را احسن الخالقین نامیدی.
جهان را مسخرش کردی 
راه را نشانش دادی 
آغوش برایش گشودی 
نازنینا چه ناسپاس است این بشر
ای باقی جاودان بر این فانی نابود شدنی، رحم بفرما. 

#نامه_خاص_الخاص

🍁🍁🍁🍁🍁🍁


🍂به نام خدایی که آرامبخش دلها ست🍂 

مولای یا مولای، انت الدائم و انا الزائل و هل یرحم الزائل الا الدائم؛ ای آقای من تویی دائم و ازلی، منم موجودی زوال پذیر، آیا در حق موجودی زوال پذیر چه کسی جز ذات دائم ازلی ترحم خواهد کرد.

#مهربانا چگونه و با چه رویی به در خانه ات بیایم؟ 

هر چه #گناه کردم بخشیدی، 
هر چه #خطا کردم پوشاندی، 
هر چه #فرار کردم آغوش گشودی،
 هر چه لغزیدم دستم گرفتی، 
هرچه دور شدم به من نزدیک شدی،
هر چه...

 با همه خطاهایم امید دارم به درگاهت ای #کریم.

 #نامه_خاص_الخاص

🍁🍁🍁🍁🍁


🍂به نام خدای روزی دهنده مهربان🍂 

مولای یا مولای انت الرازق و انا المرزوق و هل یرحم المرزوق الا الرازق؛ آقای من تویی روزی دهنده خلق و من روزی گیرنده. آیا در حق روزی گیرنده چه کسی رحم خواهد کرد به جز روزی دهنده؟

یاعزیز  یا#غفور 
بهر گدایی آمدم
دست #خالی آمدم 
خسته و #دل شکسته آمدم 
بنده ناچیز و بی مقدار منم من
راهم بده. 
ای خالق رزاق، منم #مرزوق منم من
نمک خوردم نمکدان را #شکستم 
گفتی که بازآ هر آنچه هستی بازآ
آمدم سویت #رحمی به من کن

#نامه_خاص_الخاص
 
🍃🍃🍃🍃🍃


🍂 به نام خدای هستی بخش🍂

 🌹 مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْت َالْجَوادُ وَاَ نَاالْبَخیلُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْبَخیلَ اِلا الْجَوادُ ؛ ای مولای من، تویی بخشنده و منم بخیل و آیا چه کسی رحم خواهد کرد بخیل را به جز بخشنده.

✨ای خدای من، 
خوش به حال من 
که تو را دارم، 
پس چه غم دارم، 
من چه کم دارم؟! 
ثروتی دارم 
سروری دارم 
من چه کم دارم ؟! 
تا تو را دارم 
یا کریم من 
یا رحیم من 

#نامه_خاص_الخاص
#امام_زمان

🌸🌸🌸🌸🌸


🍂 به نام خدای آرام بخش و مهر افرین 🍂

مَوْلاىَ یامَوْلاىَ اَنْتَ الْمُعافى وَاَ نَا الْمُبْتَلى وَهَلْ یَرْحَمُ الْمُبْتَلى اِلا الْمُعافى ؛ مولاى من اى مولاى من تویى عافیت بخش و منم گرفتار و آیا رحم کند بر شخص گرفتار جز عافیت بخش ؟

ای خدای دوست داشتنی 
گرفتار آمدم، ای عافیت بخش.
گنهکار آمدم، ای عاقبت بخش. 
مهربانی بی نهایتت بنده را به طمع انداخت والا می داند لیاقتش را.
معبود من از فضلت مرا سیراب کن.   

#نامه_خاص_الخاص

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂


🍂 بنام خدای پیوند دهنده دل ها🍂

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْکَبیرُ وَاَ نَا الصَّغیرُ وَهَلْ یَرْحَمُ الصَّغیرَ اِلا الْکَبیرُ؛ مولاى من اى مولاى من تویى بزرگ و منم کوچک و آیا رحم کند بر کوچک جز بزرگ ؟

خدای عزیز به هر جا می نگرم نشانه ای از تو می بینم. همه عوالم، تنها پرتویی از نور جمال و جلال توست. کوه بلند، دریای بیکران، آسمان با عظمت تنها ذره ای ناچیز از عظمتت را نشان می دهند، حال این بنده حقیر و کوچک در مقابل عظمتت سر فرو آورده است. به هر جا می نگرد راه فراری نمی یابد تنها راه فرار به سوی آغوش توست آیا رحم می کنی بر این بنده حقیر ای خدای بزرگ؟

#نامه_خاص_الخاص

موافقین ۰ مخالفین ۰

پدرم سایه سرم


✍پدرم سایه سرم

🍃با نگرانی و دلهره طول و عرض اتاق را بالا و پایین می رفت. هر وقت ذهنش مشغول می شد، این عادت به سراغش می آمد. چند روز قبل که قرار بود وامی برایش جور شود تا سرمایه ای باشد برای کار کردن؛ ولی یکدفعه بانک خبر داد که چون ضامن هایت چک ندارند به شما تعلق نمی گیرد. مگر اینکه تا دو روز دیگر ضامن معتبر معرفی کنید.

🍀حالا او مانده بود که چه کند؟ کسی را با این خصوصیات سراغ نداشت. در آن لحظه عصبانی بود و حوصله کسی را نداشت. همینطور که فکر می کرد و راه می رفت. از پنجره پدرش را دید که داخل خانه آمد و او را صدا زد. حوصله جواب دادن نداشت؛ ولی برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود. با اندکی تأخیر جواب پدر را داد. همین سبب شد که پدر با شنیدن صدای پسرش به سوی اتاق برود؛ ولی او با عجله خودش را به پدر رساند، و از او استقبال کرد. 

🌺پدر از چهره رنگ پریده فرزندش متوجه ناراحتی او شد. با مهربانی گفت: پسرم چرا دل نگرانی؟ او هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد. پدر همان لحظه دستان چروکیده و پینه بسته اش را برای دعا به بالا برد و گفت: خدایا خودت مشکل همه جوانها را حل کن و دست پسر من را هم بگیر. عزیزم ان شاءالله همه چیز درست میشود خودت را ناراحت نکن. من از تو راضی هستم ان شاءالله خدا هم از تو راضی باشد. 

🍃در همین لحظه صدای زنگ موبایلش بلند شد، با بی حوصلگی آن را برداشت. وقتی تماس را وصل کرد، دوست دوران سربازی اش بود؛ که چند روز پیش او را در خیابان دیده بود. با دیدن یکدیگرخوشحال شده بودند و برای هم از کار و زندگی خود گفتند. او نیز گفته بود دنبال وامی است برای شروع به کار. 

بعد از اینکه دوستش احوالپرسی کرد به او گفت: حسن جان اگر هنوز وام نگرفته ای دست نگهدار خودت را زیر دین و قرض نینداز، از جایی برایم پول رسیده است، بیا با هم کار کنیم. اشک شوق در چشمانش حلقه زد و خدا را بر این  نعمت و فضلش شکر نمود. 

#ارتباط_با_والدین
#احترام 
#داستانک

🍀🍀🌸🌸🍀🍀

رسول اللّه صلى الله علیه و آله :  رِضَا اللّه ِ فِی رِضَا الوالِدِ وَ سَخَطُ اللّه ِ فِی سَخَطِ الْوالِدِ؛ خشنودی خدا در خشنودی پدر است و ناخشنودی خدا در ناخشنودی پدر.»
(حکمت نامه پیامبر اعظم صلَّی الله علیه و آله و سلّم، جلد هفتم،محمّد محمّدی ری شهری، صفحه 350)

 

موافقین ۰ مخالفین ۰

دل نوشته

✍ دلنوشته  

🍃آه قلم به چه می اندیشی که چنین داغ شدی؟ در فکر نوشتن چه هستی که چنین تب داری؟ بنویس تا همه تاریخ بدانند و شرم کنند. از آن ماجرا بگو تا مهر ننگ تا ابد بر پیشانی تاریخ و مردمان آن تاریخ بماند. 

🍀بگو از همان شب های بی حیایی. چگونه از رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) شرم نداشتن که با دختر او چنین کردند؟! ای تاریخ به یاد داری آن چهار نور مقدس در دل شب های تاریک مدینه، در خانه تک تک انصار و مهاجر را می زدند تا یاریشان کنند؟ اما مردم مدینه چه کردند با عزیزان  رسول خدا؟ 

🍃مدینه ای شهر رسول الله تو که شاهد بودی، چگونه تاب آوردی؟ یادت می آید در جواب فاطمه زهرا(سلام الله علیها) پاره تن رسول الله چه بی شرمانه سخن می گفتند؟ با وقاحت تمام به ناموس خدا می گفتند: اگر یکی آمد به یاریت آن وقت ما هم می آییم!! 

✨فاطمه جان چه ها که ندیدی؟! چه ها که نشنیدی؟! چه ها که نکشیدی؟! از جهل مردم زمانه. خوب می دانم ای محبوبه رسولخدا روزهای سخت آینده تاریخ را دیده ای؟ با چشم نازنین خود می دیدی روزهای نفس کشیدن بدون امام چه دشوار خواهد گذشت. زخم ها و رنج های تاریخ را می دیدی. خونریزی ها و اسارت ها را می دیدی. وقایع عاشورا را و در پی آن گریه عرشیان و فرشیان را می دیدی. به اسارت رفتن ناموس خدا را می دیدی. ظلم تاریخ را بر مردم مظلوم عراق و سوریه و یمن و ... را می دیدی.

🍀قلم کمی دیگر تاب بیاور، دعا کن که بیاید؛ همان منجی را می گویم  آخرین ذخیره الهی، حجت خدا بر روی زمین. با آمدنش خواهی دید، چگونه مرهمی بر درد پهلوی مادر و بر بازوی ورم کرده اش خواهد بود. خواهی دید منتقم خون های به ناحق ریخته تاریخ خواهد آمد.


#احترام
#احترام_به_اهل_بیت(علیهم السلام)
#منجی

🍁🍁🍁🍁

🔹حَمَلَهَا عَلِیٌّ عَلَى أَتَانٍ عَلَیْهِ کِسَاءٌ لَهُ خَمْلٌ فَدَارَ بِهَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فِی بُیُوتِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ مَعَهَا وَ هِیَ تَقُولُ یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ انْصُرُوا اللَّهَ فَإِنِّی ابْنَةُ نَبِیِّکُمْ وَ قَدْ بَایَعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص یَوْمَ بَایَعْتُمُوهُ أَنْ تَمْنَعُوهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ مِمَّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَکُمْ وَ ذَرَارِیَّکُمْ فَفُوا لِرَسُولِ اللَّهِ ص بِبَیْعَتِکُمْ قَالَ فَمَا أَعَانَهَا أَحَدٌ وَ لَا أَجَابَهَا وَ لَا نَصَرَهَا ؛ 
علی(علیه السلام)، حضرت فاطمه (علیها السلام) را بر مرکبی سوار کرد. چهل روز آن حضرت را بر در خانه مهاجران و انصار می برد. حسین و حسین نیز همراهش بودند. فاطمه زهرا سلام الله علیها می فرمود: ای مهاجران و ای انصار. خدا را یاری کنید. من دختر پیامبر شما هستم. شما در روزی که با رسول خدا بیعت کردید متهعد شدید که از آن چیزی که خود و فرزندانتان را حفظ میکنید او و فرزندانش را نیز محافظت کنید. پس حالا به بیعتتان با رسول خدا عمل نمایید. اما هیچ کدام از آنان او را یاری نکرد و پاسخ او را نداد و یاری اش نکرد...
📚 الإختصاص، شیخ مفید، ص 184.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰

دلنوشته


✍ دلنوشته

☘ قلم بنویس ای #قلم از او بنویس برای او بنویس 
یادت هست زمانی #خالق هستی به تو قسم خورد؟ از آن زمان بود که تو #ارزش یافتی. به #بی_نهایت که رسیدی، و نسبتت با او گره خورد عزیز شده ای. 

🍃حال که این #قیمت را پیدا کرده ای حال که ارزشی شده ای بهایش را باید بپردازی. سپاس این رحمت الهی گفتن از اوست. 

⚡️بگو #نور است و فرزند نور 
بگو همه هستی را خدا برای او آفرید. 
بگو اگر او نباشد حتی زمین هم طاقت بر جا ماندن ندارد و اهلش را می بلعد. 
قلم #خاموش ننشین اگر چنین کنی جفا کرده ای.
 
🍀در حق عزیزترین های عالم بنویس 
#بنویس که چگونه خود منتظر است و دیگران منتظرش. بنویس چگونه #منجی است و دیگران منجی اویند. باز هم بنویس، بگو که #مادرش هزاران سال است که منتظر است؛ از همان پشت در که او را صدا زد هنوز چشم به راه آمدنش است. بگو که چگونه تمام کائنات برای آمدنش لحظه شماری می کنند. نمی دانم چه شده است که آمدنش به طول کشیده است؟ چه شده است که خدا بندگانش را لایق آمدنش نمی داند؟ 

قلم باید در این #فراق جانسوز بسوزی، خاکستر شوی، پودر شوی باید نیست شوی.

 🔹 ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ؛ سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نویسند
(قلم/ 1)

ابو حمزه می گوید: خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: آیا زمین بدون وجود امام باقی می ماند؟ فرمود: لولا الحجة لساخت الارض بأهلها؛ «اگر زمین بی امام گردد فرو خواهد رفت.»
📚 اصول کافی، (ج1، ص334)

#محبت
#محبت_اهل_بیت(علیهم السلام)

 

موافقین ۰ مخالفین ۰

مادر

✍️ مادر

کناره پنجره نشسته بود و به ستاره های درخشانی که به او چشمک می زدند، نگاه می کرد. شب را دوست داشت. چرا که یک حس آرامش به او هدیه می کرد. 

🍀به یاد روزهای خوش کودکی اش افتاد که مادر قربان صدقه اش می رفت. تا جایی که همیشه هوای او را بیشتر از پسرها داشت. وقتی هم آن ها اعتراض می کردند،  کلی روایت و حدیث می آورد که دختر مثل گل است. حساس و لطیف. از گل کمتر نباید به او گفت. حتی اول هدیه او را می داد و بعد به سراغ برادرانش می رفت. 

🍃چه روزهای شیرینی بود آن روزها، با این حرف های مادر احساس خوشایندی به او دست می داد. وقتی هم که مادر به زیبایی صدایش می کرد قند توی دلش آب می شد. دخترکم، نازنینکم ... یک حس شادی و شعف به او دست می داد. خدا او را ببخشد با اینکه صدای مادر را می شنید؛ اما  جواب مادر را دیر می داد. دوست داشت آن شادی ادامه داشته باشد. 

🍁آهی سوزناک کشید و با خود گفت: چه زود سایه مادر از سرم برداشته شد. چه زود بی مادر شدم. بغض راه گلویش را بسته بود. قطرات اشک مثل سیل، روانه گونه های سرخش شده بود. 

🍀به یاد آورد آن لحظه ای که برادر به او خبر داده بود حال مادر خوب نیست کاش خودت را برسانی. با آمدن همسرش به خانه و شنیدن ماجرا با عجله راهی سفر شدند. متأسفانه وقتی به مقصد رسیدند، که دیگر دیر شده بود، مادر تنهایش گذاشته بود. آرزو می کرد که ای کاش یکبار دیگر صدایش را می شنید که او را صدا می کرد.

پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم): خَیْرُ اَوْلادِکُمْ اَلْبَناتُ؛ بهترین فرزندان شما دختران هستند.
📚مستدرک­ الوسائل، ج15، ص116، ح17708.

#محبت
#محبت_مادر
#محبت_به_فرزندان
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰