✍ بزرگترین نعمت 

اگر اغراق نباشه شاید روزی هزار بار خدا رو شکر می کرد. امروز هم پایش را از خانه که بیرون گذاشت ذکر دل و زمزمه لبش همین بود. 

تو اداره بهش می گفتن بمب انرژی و به چهره خندان شناخته می شد. همه را مدیون او می دانست. با وجود همه مشکلات و کمبودهای زندگی اش احساس خوشبختی می کرد. 

از همه چیز لذت می برد، صدای آواز گنجشک ها، صدای خش خش برگ های زیر پایش، سرمای سوزناک فصل پائیز، رنگ های برگ های زرد و نارنجی و سبز درختان. شاید باورش برای دیگران سخت باشد ولی او حتی از فشار دادن دکمه ریموت و صدای باز شدن قفل های درب ماشین هم لذت می برد. 

بار دیگر با ذکر الحمدلله فضای دهانش را عطرآگین کرد. وارد اتومبیلش شد. با چرخاندن سوئیچ ماشین را روشن کرد تا گرم شدن موتور ماشین دست بر سینه گذاشت و به امام زمانش سلام کرد و چند جمله ای در دل با عزیز فاطمه نجوا کرد. این کار هر روزش بود خوشبختی زندگی اش را مدیون نگاه محبت آمیز مولایش می دانست. 

در طول مسیر خانه تا اداره به یاد دردودل های دیروز همکارش افتاد. اصلا باورش نمی شد، برایش غیر قابل تصور و آزار دهنده بود.

وقتی دیروز با همان نشاط همیشگی به سرکار رفت، پریشانی و ناراحتی در چهره همکارش کاملا مشخص بود. کسی نبود که بی خیال مشکل اطرافیانش باشد.

وقتی سرش خلوت شد و ارباب رجوعی نبود، علت ناراحتی همکارش را پرسید. او انگار منتظر چنین فرصتی بود سفره دلش رو باز کرد. از ناآرامی زندگی اش گفت، از جنگ و دعوای هر روز خانه اش، از غر زدن های همسرش، از زمانی که گرانی و تورم بیشتر شده و بیماری کرونای منحوس هم بر آن اضافه شده رفتار همسرش بدتر شده.

وقتی از سر کار می رود به محض ورود به خانه نه تنها با استقبال گرمی روبرو نمی شود بلکه غر زدن های همسرش شروع می شود؛ این چه زندگی که داریم؟ چرا نباید زندگی ما مثل خواهرم باشه؟ چرا فلان چیز رو نمی خری؟ اگه نمی تونی زندگی مرفه ای برام آماده کنی بهم بگو تا تکلیفم مشخص شود. هر روز با سردرد به خواب می رود. دوست ندارد ساعت کاری تموم بشه. صبح ها هم که از خواب بیدار می شود همسرش خوابیده نه صبحانه ای نه بدرقه ای.

وقتی خوب به حرفاش گوش دادم گفتم سعید جان غصه نخور ان شاءالله به زودی همه چی درست میشه.

همون لحظه به فکر فرو رفت که چه کاری از دستش برای او برمی آید. به یاد عزیز و دلبندش، سایه آرامش زندگی اش فاطمه افتاد. با خوشحالی و ذوق به خودش گفت: درسته باید به همسر نمونه اش بگوید او از عهده اش بر می آید. 

همانطور هم شد وقتی شب ماجرا را برای او تعریف کرد، با دقت گوش داد و بعد از کمی فکر کردن گفت: علی جان میشه از همکارت شماره همسرش رو برایم بیاوری باهاش ارتباط بگیرم، بعد از مدتی آشنایی چند کانال و گروه خوب بهش معرفی کنم، ان شاءالله مشکلشون حل میشه.

راستی علی جان داشت یادم می رفت، دوچرخه امین خراب شده، خودت میدونی چقدر دوستش داره بهش می گه خوش رکاب، فردا از سر کار اومدی یک نگاه بهش بنداز، ببین می دونی مشکلش چیه؟

✍ به قلم ط.میم.  
  

الإمام الصّادق(علیه السلام): «مَلعونهٌ مَلعونهٌ امرأه تُؤذِی زَوجَها و تُغِمُّهُ، ...»

امام صادق(علیه السلام): «ملعون است، ملعون آن زنی که شوهر خود را بیازارد و غمگین کند...»

وسایل الشیعه، ج۱۶، ص ۲۸۰